محصولات ویژه

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
عاشقانه هایم را از پوست شفاف تو می گیرم
خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم. دکتر علی شریعتی
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 4
کل بازدید : 91854
کل یادداشتها ها : 151
خبر مایه


بنر رایگان - اeder.blogfa.com - طراحی رایگان گرافیک

 

1 2 3 4 >

وقتی که خوابی نیمه شب، تو را نگاه می‌کنم
زیبایی‌ات را با بهار گاه اشتباه می‌کنم

از شرم سر انگشت من پیشانی‌ات تر می‌شود
عطر تنت می‌پیچد و دنیا معطر می‌شود

 گیسوت تابی می‌خورد، می‌لغزد از بازوی تو
از شانه جاری می‌شود چون آبشاری موی تو

چون برگ گل در بسترم می‌گسترانی بوی خود
من را نوازش می‌کنی بر مهربان زانوی خود

آسیمه می‌خیزم ز خواب، تو نیستی اما دگر
ای عشق من بی من کجا؟ تنها نرو من را ببر

من بی تو می‌میرم نرو، من بی تو می‌میرم بمان
با من بمان زین پس دگر هر چه تو می‌گویی همان

در خواب آخر عشق من در برگ گل پیچیدمت
می‌خوابم ای زیباترین در خواب شاید دیدمت

شاهکار بینش‌پژوه


  

فرصت ما تموم شده، باید از این قصه بریم
فرقی نداره من و تو، کدوممون مقصریم

خاطره‌ها رو یادمه، لحظه به لحظه مو به مو
هیچی‌ رو یاد من نیار، اونقد خرابم که نگو

بد بودم‌ و بدتر شدم .. میرم با پاهای خودم
میرم نمیدونم کجا .. آخ کم آوردم به خدا

دلگیرم از دست خودم .. کاش عاشقت نمی‌شدم
هر جوری می‌خواستم نشد .. از غم یه ذره‌م کم نشد

من موندم و تنهایی‌هام .. از دنیا هیچی نمیخوام
عاقبت منو نگاه .. اشتباه پشت اشتباه

هر روز عاشق‌تر شدیم .. تو عشق خاکستر شدیم
سوختیم ولی به آرزومون نرسیدیم

فقط گریه فقط عذاب .. صد تا سؤال بی‌جواب
نه من نه تو از عاشقی خیری ندیدیم 

ترانه‌سرا: علی بحرینی



  

دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم.. با من ازدواج می‌کنی؟

 

اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر ساده‌ای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله می‌شوی
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!

دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خون درد

آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانه‌های اشک کاشت.

عرفان نظرآهاری


 


  
تا شقایق هست زندگی باید کرد ...
چه کسی می گوید شقایق مرده است؟
که شقایق ها مرده اند؟؟؟
و شقایق هنوز هم هست ...
و شقایق ها هنوزهم هستند ...
شقایق را باید نه با چشم تن که با دیده ی دل نگریست!
با چشم دلت نگاه کن!
می بینی؟
دشت شقایق لانه کرده بر لبان عاشقی که به معشوقش لبخند می زند را می بینی؟
با چشم دلت نگاه کن!
آن زمان ،شقایق که هیچ،دنیادنیا شقایق خواهی دید!

بردیا باکس


  

سوختم...
باران بزن شاید تو خاموشم کنی...
شاید امشب سوزش این زخمها را کم کنی...
بزن باران ،
من سراپای وجودم آتش است...
پس بزن باران ، بزن شاید تو خاموشم کنی...




  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ