مینویسم از دلم شاید که دل شادان کند
یاد رویت مرهمی بر آن غم هجران کند
مینویسم تا که جمله هر کدام از عاشقان
بشنوند و خواندن آن چشمشان گریان کند
هر زمان امید دارم بر وصالت میرسم
غافل از آنم فراقت این دلم نالان کند
ترسم این عمر از غمت روزی به پایانش رسد
آرزوی وصل تو چشم مرا حیران کند
من که عمری عشق را بیهوده می انگاشتم
فاش گویم کاین تواند درد من درمان کند
ماهروی خوب من در دل غم عشق تو بود
شاید آن روزی که بیند دیده ام تابان کند
گرچه میدانم به مشتاقی رویت مانده ام
می رسد موعود دیدارت سرم سامان کند
کاش میشد زندگی اینقدر تلخی ها نداشت
تا تواند دل غم از هجر تو را پنهان کند
حسرت از دیدار رویت روز تا شب طی شود
هر سحر سید بدان جان در بر جانان کند