شاید کسی شبها برای این که تورو ببینه به خدا التماس می کنه....
شاید کسی به محض دیدن تو دستاش یخ می کنه و تپش قلبش مرتب بیشتر میشه وشادیهایش دو برابر میشه....
شاید کسی برای هم کلامی با تو ومدتی ازعمرکوتاهش را درکنارت باشد لحظه شماری می کند ...
شاید کسی برای نشان دادن علاقه و دوستیش نسبت به تو به آب و آتش می زند ...
مطمئن باش کسی هست که شبها به خاطره تو، تو دریایی از اشک میخوابه ولی در حسرت دیدارتوست....
و روز و شبش تویی و همه جا تو را با خود میبینه ...
وبزرگ ترین آرزوش براورده شدن کوچک ترین آرزو و خوشبختی وشادی توست ....
وچشمای عاشقش هردم و هرلحظه منتظر دیدن روی توست ...
اما این تویی که بی اعتنا به اطرافت همین جور راحت و پیش میگیری و میری...
کسی در حسرت دیدار توست, کسی تنها دلخوشیش تو هستی, تنها امید داره تا تورو به دست بیاره...
همش مواظبه تا پاهات و روی خار نزاری, بجای سنگ فرش خیابون قلبشو زیر پات میزاره...
می خواد ولی نمی تونه که تورو داشته باشه چرا که تو بی اعتنا به راحت ادامه میدی...
در عین حال که اونو میبینی اما نمی بینیش
اون می خاد تورو داشته باشه اما...اما...و اما...